حسینحسین، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

دفتر خاطرات حسین

حسین من مسلمون شد

پسر گلم وقتی  تهران بودم مامانت زنگ زد و گفت خیلی بی قراری میکنی برای همین گفتم برید دکتر, وقتی معاینه شده بودی آقای دکتر سزاوار متخصص اطفال بیمارستان پاستور گفته بود این پسر گشنشه و شیر نخورده و برات شیشه و شیر خشک تجویز کرده بود. وقتی برگشتم پدر یکی از دوستام که خیلی ارادت دارم نسبت بهشون رو دعوت کردم تا توی گوشت اذان بگن تا تو هم مسلمون بشی اول گوش راستت اذان گفت بعد گوش چپت اقامه گفتند و ستون دین و ... توی این مدتی که اذان میگفتند تو هم همچین آروم نبودی ها , حسابی برای بغل من و مامانت گریه میکردی و جوجو میخاستی آهان راستی تو اصلا میدونی که شیر مادرتو از پستانش نمیخوردی و منه خسته و کوفته باید با شیردوش از پستان مادرت شیر...
19 مرداد 1393

خاطره بعدی

من روز سوم تولدت برای یه جلسه مهم رفتم تهران خیلی دلم برات تنگشده بود این عکستو  روی موبایلم گزاشته بودم تا هروقت دلتنگت شدم نگات کنم خیلی برام سخت بود آخه تو هدیه ای بودی که بعد از 5 سال زندگی مشترک با مامانت , خدا به ما داده بودی تو عشق منی فدات شم ...
19 مرداد 1393

اولین عکس بعد از تولد

محل تولدت : مشهد بیمارستان پاستور و دکتر مامانتم که تورو بدنیا آورد آقای دکتر مهدی توکلی زاده بود پسرم وقتی بدنیا اومدی ساعت 12 ظهر روز 5شنبه 22/12/1392 بود وقتی پرستار تورو به من نشون داد خیلی کوچولو بودی آخه 2کیلو 500 گرم بودی دلم نیومد بغلت کنم فقط بوست کردم گفتم این مورچه بچه ی منه؟ پرستار خندید و گفت مبارکه این اولین عکسته که فامیلیه مامانتو روی پیشونیت با ماژیک نوشتن عشقم من روزی حداقل 20 تا عکس ازت گرفتم تا این لحظه شایدم بیشتر, برای همین نمیشه همه عکساتو برات بزارم اونارو بعدا توی فلش بهت میدم ولی الان بهترین عکساتو همراه با خاطرش برات میزارم ...
19 مرداد 1393
1